مدلهای ارزیابی شاخص توانایی انجام کار
تاکنون مدلهای مختلفی برای ارتباط بین کار و توانایی یک کارگر برای انجام آن کار طراحی و معرفی شدهاند. یکی از قدیمیترین این مدلها به نام Work Demand and Capacity Model در سال 1970 در هلند معرفی شد. در این مدل عمدتاً به فاکتورهای روانی- اجتماعی کار توجه شده است. در این مدل در شرایط طبیعی فرض میشود که کارگر قادر است با شرایط کاری موجود در محیط کار سازگار شود. در صورت عدم تعادل بین نیاز کاری و توانایی کارگر، در مرحلهی اول کارگر دچار خستگی مفرط ناشی از کار خواهد شد که با استراحت در اوقات بیکاری برطرف خواهد شد. در صورت عدم بهبودی عوارض کوتاه مدت، افزایش فشار کاری منجر به عوارض طولانی مدت همانند استفاده از مرخصی های استعلاجی و ناتوانی موقت ناشی از کار خواهد شد. این مدل در اصل بیان کنندهی عدم تناسب بین توانایی کارگر و نیاز کاری میباشد.
مدل دیگری که روی همین موضوع تأکید دارد به نام Person-Environment Fit Model نامیده میشود که به وسیلهی محققان دانشگاه میشیگان پایه گذاری شده است. این مدل بر این اصل تأکید دارد که فشار کاری زمانی به وجود میآید که عدم تناسبی بین محیط کاری و نیازهای شغلی از یک طرف و توانایی افراد برای انجام آن کار از طرف دیگر به وجود آید. در این مدل فاکتورهای دیگری از قبیل درآمد و شرکت در فعالیتها نیز در نظر گرفته شده است . در سالهای اخیر مدلی به نام Demand-Control-Support Model جانشین مدلهای قبلی شده است. این مدل (DSC) بیشترین تأکید را بر کنترل شغلی و حمایت شغلی دارد و بیان کننده این مهم است که عدم کنترل شغلی و عدم حمایت در محیط کار مهمترین ریسک فاکتورهای ناتوانی کارگر در انجام امور محوله هستند.
در سالهای اخیر بیشتر روی توانایی انجام کار در ارتباط با سلامت کارگر تأکید شده است. در این مدل توانایی انجام کار تعادلی است بین توانایی کار در کارگر و نیازهای کاری وی در شغل موردنظر. توانایی انجام کار در این مدل چنین تعریف میشود: درجهای که در آن کارگر بر اساس سطح سلامتی خود ازنظر فیزیکی و یا ذهنی قادر است با نیازهای شغلی خودسازگار شود. در اصل میتوان گفت در این مدل توانایی انجام کار برای هر رده شغلی به طور مجزا و بر اساس وضعیت سلامتی هر کارگر تعیین می شود. مهمترین فاکتوری که در این مدل در نظر گرفته شده است سلامتی کارگر است. در واقع میتوان گفت در این مدل سلامت یکی از اجزای مهم توانایی انجام کار است نه از فاکتورهای تعیین کننده آن. در این حالت توانایی انجام کار میتواند تحت تأثیر عوامل مختلفی از جمله فاکتورهای فیزیکی و روانی -اجتماعی، شغلی، توانایی فیزیکی و ذهنی کارگران و شیوهی زندگی قرار بگیرد. عدم تعادل بین این فاکتورها و سلامت کارگران میتواند منجر به کاهش تولید، استفاده از مرخصی استعلاجی و در نهایت ناتوانیهای ناشی از در سالهای اخیر ارتقاء این توانایی - کار شود به عنوان یکی از موثرترین روشهایی که از ناتوانی ناشی از کار و بازنشستگی زودرس جلوگیری میکند شناخته شده است. بنابراین اهداف اصلی برای ارتقاء توانایی انجام کار عبارتند از محیط کاری، سازمان مربوطه و سلامت کارگران. بدیهی است ارتقاء توانایی بر اقتصاد جامعه تأثیر بسزایی خواهد داشت. توانایی انجام کار خوب نه تنها منجر به افزایش تولید خواهد شد، بلکه زندگی با کیفیت بهتر برای کارگر را نیز در پی خواهد داشت
بعضی از روشهای تعیین توانایی کار به صورت کیفی و مبتنی بر قابلیتهای فردی و نیازهای فیزیکی و روانی کار است. شاخص توانایی انجام کار(Work ability index).یا WAI جزء این موارد میباشد
تاکنون مدلهای مختلفی برای ارتباط بین کار و توانایی یک کارگر برای انجام آن کار طراحی و معرفی شدهاند. یکی از قدیمیترین این مدلها به نام Work Demand and Capacity Model در سال 1970 در هلند معرفی شد. در این مدل عمدتاً به فاکتورهای روانی- اجتماعی کار توجه شده است. در این مدل در شرایط طبیعی فرض میشود که کارگر قادر است با شرایط کاری موجود در محیط کار سازگار شود. در صورت عدم تعادل بین نیاز کاری و توانایی کارگر، در مرحلهی اول کارگر دچار خستگی مفرط ناشی از کار خواهد شد که با استراحت در اوقات بیکاری برطرف خواهد شد. در صورت عدم بهبودی عوارض کوتاه مدت، افزایش فشار کاری منجر به عوارض طولانی مدت همانند استفاده از مرخصی های استعلاجی و ناتوانی موقت ناشی از کار خواهد شد. این مدل در اصل بیان کنندهی عدم تناسب بین توانایی کارگر و نیاز کاری میباشد.
مدل دیگری که روی همین موضوع تأکید دارد به نام Person-Environment Fit Model نامیده میشود که به وسیلهی محققان دانشگاه میشیگان پایه گذاری شده است. این مدل بر این اصل تأکید دارد که فشار کاری زمانی به وجود میآید که عدم تناسبی بین محیط کاری و نیازهای شغلی از یک طرف و توانایی افراد برای انجام آن کار از طرف دیگر به وجود آید. در این مدل فاکتورهای دیگری از قبیل درآمد و شرکت در فعالیتها نیز در نظر گرفته شده است . در سالهای اخیر مدلی به نام Demand-Control-Support Model جانشین مدلهای قبلی شده است. این مدل (DSC) بیشترین تأکید را بر کنترل شغلی و حمایت شغلی دارد و بیان کننده این مهم است که عدم کنترل شغلی و عدم حمایت در محیط کار مهمترین ریسک فاکتورهای ناتوانی کارگر در انجام امور محوله هستند.
در سالهای اخیر بیشتر روی توانایی انجام کار در ارتباط با سلامت کارگر تأکید شده است. در این مدل توانایی انجام کار تعادلی است بین توانایی کار در کارگر و نیازهای کاری وی در شغل موردنظر. توانایی انجام کار در این مدل چنین تعریف میشود: درجهای که در آن کارگر بر اساس سطح سلامتی خود ازنظر فیزیکی و یا ذهنی قادر است با نیازهای شغلی خودسازگار شود. در اصل میتوان گفت در این مدل توانایی انجام کار برای هر رده شغلی به طور مجزا و بر اساس وضعیت سلامتی هر کارگر تعیین می شود. مهمترین فاکتوری که در این مدل در نظر گرفته شده است سلامتی کارگر است. در واقع میتوان گفت در این مدل سلامت یکی از اجزای مهم توانایی انجام کار است نه از فاکتورهای تعیین کننده آن. در این حالت توانایی انجام کار میتواند تحت تأثیر عوامل مختلفی از جمله فاکتورهای فیزیکی و روانی -اجتماعی، شغلی، توانایی فیزیکی و ذهنی کارگران و شیوهی زندگی قرار بگیرد. عدم تعادل بین این فاکتورها و سلامت کارگران میتواند منجر به کاهش تولید، استفاده از مرخصی استعلاجی و در نهایت ناتوانیهای ناشی از در سالهای اخیر ارتقاء این توانایی - کار شود به عنوان یکی از موثرترین روشهایی که از ناتوانی ناشی از کار و بازنشستگی زودرس جلوگیری میکند شناخته شده است. بنابراین اهداف اصلی برای ارتقاء توانایی انجام کار عبارتند از محیط کاری، سازمان مربوطه و سلامت کارگران. بدیهی است ارتقاء توانایی بر اقتصاد جامعه تأثیر بسزایی خواهد داشت. توانایی انجام کار خوب نه تنها منجر به افزایش تولید خواهد شد، بلکه زندگی با کیفیت بهتر برای کارگر را نیز در پی خواهد داشت
بعضی از روشهای تعیین توانایی کار به صورت کیفی و مبتنی بر قابلیتهای فردی و نیازهای فیزیکی و روانی کار است. شاخص توانایی انجام کار(Work ability index).یا WAI جزء این موارد میباشد
منابع مورد استفاده:Alavinia S, Hosseini S. Work ability index, an important tool in occupational health and medicine to define workers at risk for early exit from work force. JNKUMS. 2011; 3 (2) :49-53